یادم نمیره اولین باری که رفتیم خیلی وحشتناک بود . توی عمرم دفعه اول بود که جنازه میدیدم ، اون کنار یک جوانی بود که یخ زده بود و منتظر بودند که جنازش گرم بشه تا دست و پاش رو بتونند باز کنند . . .
بعد از اون سالهای اول طلبگی دوباره امسال هم رفتیم غسال خونه !
جاتون واقعا خالی بود ، جدی میگیم ها ، ترس نداره که ؛ فقط یکم ادم میبینه دنیا دست کیه !
ما که رفتیم داشتند یک پیرمرد رو میشستند ؛ اینقدر بنده خدا زرد بود که نگو …
همه داشتند نگاه میکردند به غسال که چیکار میکنه ، نبودین : اُه ، چقدر پنپه داخل دهان و بینی و . . . کردند که اصلا نمیشه گفت چه قدر بود .
یکی از دوستان شروع کرد به روضه خوندن ؛ ای بی کفن حسین . . .
همه تو یه حالی بودند ، یکی گریه میکرد و یکی خیره شده بود به سنگ غسال خونه . اره همین سنگی که عکسش رو گذاشتم براتون ؛ ( واقعا تا به حال به این توجه داشتیم ؟ همه انسان ها از پولدارش گرفته تا فقیرش و از آیت الله گرفته تا جاهل همه و همه باید روی این سنگ دراز بکشیند و مثل یک بچه در اختیار غسال باشند تا بشویندش )
* رفیق بیا قبل از اینکه ما رو بشویند خودمون خودمون رو یه شسته شویی بدیم تا راحت بشیم ؛ این شوستشو خیلی راحته و نیاز به کافور و سدر و غیره نداره و اون دوستی با خدا و اهل بیت هست , واقعا چقدر در شبانه روز به یاد امام زمان هستیم ؟؟؟ *
همین وسطا که دوستم داشت روضه میخوند و روی یکی از تخت هایی حمل مرده نشته بود ناگهان در غسال خونه رو زدند و گفتند که مرده داریم .
وای خدای من ، چشمتون روز بد نبینه ، جوان بود و با قیافه خونین ( همین الان که دارم مینویسم ساعت ۲۳:۲۰ دقیقه هست و بدنم داره میلرزه ) همه خیره شده بودند به این جنازه تازه وارد تا اینکه غسال آماده شد ، چکمه ها رو پوشید و اومد نزدیک جنازه .
اوردش کنار سنگ ، گذاشتش و شروع کرد به پاره کردن لباس هاش ( هیچ وقت یادم نمیره که چطور لباس هاش رو پاره میکرد : یک تیغ برداشت و از همون بالای پیراهن میبرید تا . . .( پس خیلی به فکر مد جدید نباش چرا که از آخر پاره پاره میشه )
صورت خونی بود و من که خیلی حالم بد شده بود ، دیگه زیاد نگاه نکردم .
لباس ها رو در آورد و شروع کرد به شستن جوان اما من دیگه اصلا توان ایستادن رو نداشتم و به همون جنازه اولی اکتفا کردم و رفتم سراغ اون .
البته غسال آخرای کارش بود ، داشت کفنش رو درست میکرد تا بزاره تو کفنش ، با دو تا پارچه سر و تَه کفن رو مثل شوکلات گره زد و آماده رفتن .
من هم دیگه اومدم بیرون و با چند نفر از رفقا رفتیم ، توی راه نگاهم به سنگ هایی افتاد که خیلی قدیمی بودند و با خودم میگفتم چقدر سخت هست که از این دنیا برم و هنوز امام زمانم رو ندیده باشم . . .
دیگه راه افتادیم به سمت رستوران واسه نهار * تا حالا غذا بعد جنازه خوردید؟؟؟*
توی رستوران همه هرچی میخواستند میگفتند چون نهار قرمه سبزی بود ، بعضی ها واسه شوخی که از روحیه کسالت خارج بشیم میگفتند این ها گوشت همین جونست !!!!
فقط خواستم بگم که بیایم قبل از رفتن خودمون رو آماده کنیم !
برگرفته از:modafein.ir