حکایتی بسیار زیبا که حاوی نکته ای مهم است .
پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل به شخصی گذشت كه زیر دیواری جان داده بود، و نیمی از بدنش را بیرون از دیوار درنده و حیوانات پاره كرده بود. از آن شهر گذشت و به شهر دیگری آمد و دید: یكی از بزرگان آن شهر كه مرده بود كفن دیباج بر او نموده و بر تابوت زر قیمت نهاده و عود و عنبر بر جنازه اش می ریختند و جمعیت زیادی در تشییع جنازه اش شركت كرده اند!! عرض كرد: خدایا تو حكیم عادل هستی و ستم روا نمی داری از چه رو آن بنده ات كه هرگز شرك نیاورد، آن طور بمیرد، و این شخص كه هرگز پرستش ننموده این طور بمیرد. خطاب شد: همانطور كه گفتی من حكیم هستم و ستم روا نمی دارم ، اما آن بنده گناهانی داشت ، خواستم به این نوع مردن كفاره گناهانش باشد، كه پاكیزه نزدم آید. و این شخص نیكوكاریهائی داشت ، خواستم پاداش آن را در دنیا به او بدهم و چون نزدم آید كردار نیكی برایش نباشد.
منابع : کتاب یکصد موضوع500 داستان و سایت اندیشه قم